فریاد
آه... اگر حنجره ام را یارای غریو دل می بود !
عمری است فریاد را اندر دل سیاه چاله ام پنا هانده ام .
دیده اید سیاه چاله ای لبریز شود آیا ؟
برآوردنش، نابودی را از پی آرد،
انبان کردنش، غریو آتی را بلند تر .
آه...
اگر حنجره را یارای غریو دل می بود !
شک !
بر فراز تپه ای ایستاده ام،
تپه ای میان قلل مرتفع
آن سو تر از دیواره ها را نتوان دید،
مه غلیظ تنفس را گران کرده
نظاره را نیز هم .
این هدیه ی ظاهرش زیبا را اندر دل چه پنهان است ؟
درونی همچو برون ؟
پنهانی همچون نهان ؟
نردبان ترقی است ،
یا...
ریسمانی به ظاهر مستحکم برای فرستادن به قعری تاریک و دور ؟؟؟
به نام خدا
دشمنان و دوستان عزیز !
دروود
این صفحه را من می نویسم . من گرگی بارانی شده.
نه بدان جهت که احساس کرده باشم کسی شده ام و باید بنویسم ، رهایی بخشم ، روشن نگری کنم و.... نه . توانش نیست ،گر هم بود ، قصدش نیست . من بسان سالیان اخیر که عادت کرده ام درد دلهای شخصی ام ، دغدغه هایم ، غرولند ها و بهانه جویی هایم را مکتوب می کنم ، خواهم نوشت. برای کسی نیست جز برای خودم ، با طرحی جدید . من به برگ دیگری از دفتر ماشینی شدن ارتباطش می دهم ، شما....مهم نیست .
باری اینجا جز این خزعبلاتی که عرض شد چیزی نمی یابید . خوانندگان محترم هم حقی به گردن این کوچک گرگ بیچاره ندارند ، پس به روز کردن صفحه ، امری شخصی می نماید .
از طرفی خزعبلات فوق الذکر، گاهی ممکن است به گوشه ی پیژامه ی آقایان و یا دامن خانمها گیر هم بکند ، که خوب طبعآ می توانند نخوانند.
ایضآ اساتیدی که کباده ی آداب و تربیت می کشند.
ولی به هر حال تذکر مشکلات تایپی ، املایی و... بلا مانع است.
گرگ