-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 شهریورماه سال 1387 08:37
نقدی بر نقل و اما... چهارشنبه در مجله همشهری جوان (شماره 180 مورخ 2 شهریور 1387در قسمت "روزها") ، مطلبی خواندم که به مناسبت یادمرگ مهدی اخوان ثالث ، بخشی از مصاحبه وی با ناصر حریری چاپ شده بود. نگارنده مدعی است که یکی از آخرین مصاحبه های م.امید پیش از مرگ اوست. من به شخصه کل مصاحبه را نخوانده ام ولی خیلی...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 8 شهریورماه سال 1387 21:25
از صبح، "سعادت؟ آه..." را زیر لب زمزمه می کردم چند شب پیش چنان که رسم این چند ساله بوده و هست، نشسته در آسمان (خانه ی ستاره و ماه) نم نمک باده نوشیدیم. کمی که شنوایی کم شد، هوس شعری عارض شده بود وانفسا. چندتایی از بر خواندیم و وقتی دیگر هوش و حواس آلوده یاری نکرد دست به دامان دفتر اشعار شدیم. همانها را خواند...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 7 مهرماه سال 1386 17:30
بی تو ! ماه کامل است امشب، امّا ... تنهای تنها نشسته ام من هزاران هزار بار در یک شب رویش بدیدم، هر بار گریستم. اشک و سیگار، سیگار و غم ... سرفه امانم بریده در هر دم سپید شد سپهر چون چشمم تن به بستر سردم نمیدم. مهر 1386- تهران
-
فروکاری
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 20:54
چند روز پیش سرشک در صفحه خود مطلبی را منتشر کرد که من نیز در متن قبلی خود به آدرس آن اشاره کردم. در ارتباط با نظر برادر (یا خواهر، چه فرقی می کنه؟)"مصطفی"، از میان نظراتی که به متن سرشک داده شده بود، لازم دیدم که چند نکته را در طول این دوصط اظیظ فرو کنم. البته در این فروکاری فقط از کلماتی که خود ایشان استفاده کرده اند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 10 بهمنماه سال 1385 00:15
1- چند وقتی را قرار به ننوشتن گذاشتم. بعد از آن هم هر بار که به مناسبت یا بی مناسبت مطلبی نوشتم، به محض اینکه چشمم به رو نوشت آخرم " سعادت؟ آه...! " می افتاد، منصرف می شدم. حال دلایل این ماجرا بماند برای وقتی دیگر و یا هیچ وقت، بگذریم.... اما این چند روز و در اثنای مردم آزاریهای حسینی و روئیت این جماعت که غالباً بدون...
-
از حاج آب رسان به کلیه بر و بچ تشنه
سهشنبه 15 آذرماه سال 1384 22:36
سعادت؟ آه...! ... 7 * بلی، هیچ است و دیگر هیچ. تو ای غمگینِ با هر چیز و هر کس قهر، گریزان از طلایی بامدادِ شاد و شُسته ی شهر، بدین میخانه ی دنجِ بیابان کرده تنها کوچ. بلی، هیچ است و دیگر هیچ، و گر جز هیچ باشد، پوچ. سعادت؟ آه... ! تهی را با فریب آمیخته، و آنگاه به دنبالش چنین پیموده چندین راه، تنِ تنها نشسته ای -...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آذرماه سال 1384 10:34
بعضی وقتها آدم فکر می کنه کسی دوستش نداره ! سال 68 بود. کلاس سوم بودم. بارون های پاییزی اهواز دیگه شورش رو در آورده بودن. یک روز از خواب بیدار شدم دیدم مادرم نیست. داشتم فکر می کردم که صبح به این زودی کجا رفته، آخه من باید می رفتم مدرسه ! از بابا پرسیدم، گفت : مامان رفته بیمارستان ! از مدرسه که برگشتم هم مادرم نبود....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 1 آذرماه سال 1384 00:44
آری باید زیست ! در آن هنگام که پس از زدودنِ خون ، چسبناکی عسلی را که خورانده ای بر انگشتانت احساس می کنی، و یا دشنه ی تا دسته فرو رفته را، با مشقّت از گُرده ی خود بیرون می کِشی و خط خود را بر دسته ی آن محکوک می بینی. آن زمان که دودِ تاری شده ای، ناظر بر شراره های آتشی که هیزمش تو هستی پس از آن روزگار که نوردبانی بودی،...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 18 آبانماه سال 1384 21:12
دست " blogsky " درد نکنه ! آقا جان گویا این blogsky زنبور توی تنبانش افتاده است ! هر از چند وقتی یک حال مرتب به همه می دهد. حالا وب لاگ مجانی دادی خوب دستت درد نکنه، تشکر می کنیم ، اصلآ شخصآ از طرف همه متشکرم. ولی دیگه قرار نشد به هر بهانه ای ما را نماینده کنید ! تو رو هر که می پرستید یک نظر به این صفحه ی ما بندازید !...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 28 مهرماه سال 1384 00:36
7 * ... ای محتضران که امیدی وقیح خون به رگ هاتان می گرداند ! من از زوال سخن نمی گویم [ یا خود از شما _ که فتحِ زوالید و وحشت های قرنی چنین آلوده ی نامُرادی و نامردی را آن گونه به دنبال می کشید که ماده سگی بوی تند ماچگیش را.] _ من از آن امیدِ بیهوده سخن می گویم که مرگِ نجات بخشِ شما را به امروز و فردا می افکند : (( _...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 22 مهرماه سال 1384 03:26
از سری آرزوها (2) امشب ندارد، آسمانم ماه باغچه ام گل حیاطم گربه خانه ام مولی ! نمی دانم خواب یا بیدارم؟ اما... ای کاش خواب باشم من ! تا سحرگاهان نغمه و لرزشِ قاصدکش، ببرد خوابِ چشمان مرا. تا دگر بار آوایِ گربه اَکم بفرازد خورشید، عطرِ گلِ سرخِ حیاتم ببرد هوش ، مولیِ ماه، بر آن رویِ چو کاهم بدمد رنگ و کُند پُر همه...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 9 مهرماه سال 1384 16:45
به مهتابی که بر گورستان می تابید ... 3 * اینجا چرا می تابی؟ ای مهتاب، برگرد این کهنه گورستانِ غمگین دیدنی نیست جنبیدنِ خلقی که خشنودند و خرسند در دام یک زنجیرِ زرّین، دیدنی نیست می خندی، اما گریه دارد حالِ این شهر ششصد هزار انسان، که بر خیزند و خسبند با بانگ محزون و کهنسال نقاره دایم وضو را نو کنند و جامه کهنه از...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 3 مهرماه سال 1384 13:09
درون این جا هیچ کس نیست. هیچ چیز این جا نیست. کَسی از برای چیزی یا چیزی از برای کَسی... * تنها ، تارِ پوسیده ی کارتنکی بر سه گوشه ی دهلیز مانده . این پوسیده تار را زدودن با نوازش و بوسه چه سود ؟ که سحرگاهان ، نمانده در آن دهلیز و دالان ، بجز تنهایی و درد ، همان اندوهِ فرسان . * هیچ چیز از هیچ کَس اینجا نیست ، مگر مکرر...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 27 شهریورماه سال 1384 11:43
یک شب مهتابی ( برای همتا* عزیز ) شب من بودم و دوست، سنگ و آتش، آب و مهتاب . من مست بودم، مست... مستِ بوی کوه، نجوایِ غلتانِ رود و شرر هیمه هایِ ریا . مستِ روشنای شب، سرمایِ آب و گرمایِ رفیق. من سرا پا روح بودم. اما نه... ما بود... ما... ما روحی بودیم، سرا پا. روحِ آزاد روحِ پاکان روحِ کیهان روحِ خدا... ما همه مست...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 23 شهریورماه سال 1384 13:19
از سری آرزوها (1) ای کاش هیچگاه زاده نمی شدم گر بر آن بود روزی از عمر، تو را آن چنان آزرده ببینم. آن چنان که غلتان ببینم دانه های مروارید را بر ساحل رویت. دُرهایی که من ماسه شان بودم و یا شاید قطره ی بارانی که در صدف چشمانت چکیدم و یا در برکه ی آرام قلبت. ای کاش... ای کاش... ای کاش تولدم به دستم بود، تا هیچگاه از مادر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 14 شهریورماه سال 1384 20:01
باز هم چند روزی از تابستان در خوزستان بوی شرجی بوی خاک عطر مورت و شمشاد. بوی کُنار و نخل عطر نیزار و علف های بلند. گرمای خرما پز روز خنکای دلربای شب و نسیمی که مامور هماهنگی ست. بار دگر کار و تلاش به یاد ایام قدیم ... بندر ماهشهر
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 12 شهریورماه سال 1384 12:16
امروز تولد عزیزترینم است... و من نه نوشته ام می آید و نه شعرم. حال، آنان که می گفتند: « باید چیزی می گفتم – حرفی، کلامی – ولی زبانم نمی چرخید !!! » را درک می کنم. شاعران و نویسندگان برایش فراوان نوشته اند، اما من هیچ کدام را نمی یابم که به تمامت یا کفایت جوابگو باشد، تا شاید تقدیمش کنم. آنجا که زبان و قلم از حرکت باز...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1384 19:46
چون سبوی تشنه ... از تهی سرشار، جویبار لحظه ها جاری ست. چون سبوی تشنه کاندر خواب بیند آب، و اندر آب بیند سنگ، دوستان و دشمنان را می شناسم من. زندگی را دوست می دارم؛ مرگ را دشمن. وای، اما ِ با که باید گفت این؟ ِ من دوستی دارم که به دشمن خواهم از او التجا بردن. جویبار لحظه ها جاری. « م.امید »
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1384 15:26
میهمان خانه بر کنار راه ایستادن. پذیرایی و تیمار گمشده ها، خسته ها، درمانده ها. تماشای بالیدنشان و تحلیل رفتنت گذر بی مهرشان. بی حتی نیم نگاهی به پشت سر آری ... رسم و راه روزگار . محکوم به بودن نیک بودن باران خوردن و پوسیدن و... تماشای رهگذران .
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 خردادماه سال 1384 23:11
Wish You Were Here ,So, so you think you can tell heaven from hell Blue skies from pain ?Can you tell a green field from a cold steel rail A smile from a veil ?Do you think you can tell And did they get you to trade your heroes for ghosts? Hot ashes for trees ?Hot air for a cool breeze ?Cold comfort for change Did you...
-
با عرض پوزش برای تاخیر به دلیل مشکلات فنی
پنجشنبه 12 خردادماه سال 1384 10:55
تولدی دوباره ...و قبل از آمدنش هیچ چیز مرا نبود. من بودم و بی کسی و تنهایی. کودکی که از بیکاری و پریشانی به جز بیمار شدن کاری نداشت. اگر هم مریض نبود با سوزاندن خود تفریح می کرد، تا ... او آمد. کودکم شد ، گو اینکه کودکی بیش نبودم شد برایم یک همبازی دوست همزبان همراز و همراه. یک برادر ، یک خواهر. امید شد... امید زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1384 02:54
تخیل صعود به ارتفاعات کوهی که وجود ندارد. نشستن بر صخره های کوهی که وجود ندارد. نگریستن به دشت آن کوهی که وجود ندارد. هیاهوی مردم دشت مجاور کوهی که وجود ندارد. رقصش موهایم در باد وزنده به کوهی که وجود ندارد. لغزش باران بر گونه هایم بر لبه ی پرتگاه کوهی که وجود ندارد. پرواز بین قله و قعر کوهی که وجود ندارد. به امید...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 12 اردیبهشتماه سال 1384 15:23
گذری بر روشن فکری ظاهری کلاه منگوله دار بر سر می گذارم، قهوه ام را تلخ می نوشم، سیگار می کشم، به ظاهرم نمی رسم، دنیا به بیضتینم است . من برایم فرقی ندارد دوستی با دختر یا پسر. البته ترجیحآ از جنس مخالف باشد(معمولآ این مطلب را پیش کسی نمی گویم)، با آنها راحتترم . ازدواج ؟...صحبتش را هم نکن، به نظرم محدود کردن خودم و...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 27 فروردینماه سال 1384 16:50
چشمانت را پاک بشوی! آینه را از زنگار دروغ پاک بکن، با هاه، با آب،با تف، با...هرکه یا هرچه تابِ رد کردن تیرِ حقیقت دارد . عینک خوشبینی را بر دار به یک خر و یا بُز بده یا یکی دیگر، چه می دانم که، هرکه می پذیردش . بعد برو چشمان را پاک بشوی. بردار و بیار آن تل حماقت را و جلوی نور بگذار. ببین!... نترس ببین!....نه...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 19 فروردینماه سال 1384 15:39
برو که ... شاید یک روزی بیاید کز درون گویم تو را ... تا بدان روز بدان این را و بس ، من نفهمیدم چرا می زاید انسان مثل خود را ! آن که "امید" گوید : "اهریمنی تر زانکه در بند دماوند است" و من : " ناپاکِ هرچه گویی گو کم گفته ای ." این لاش بد بو که می پندارد خود را مثال سوسن و یاس! که گفته این بحراللجن- برالعفن سرور مخلوقات...
-
تقدیم به نوستالژیسم
چهارشنبه 3 فروردینماه سال 1384 01:18
باد سپاری چگونه ببرمش از یاد ؟ آنگه که اشک یاری نمی کند ، تا شاید بیاساید دل. چگونه فراموشش کنم ؟ آن زمان که با گذشت تصاویر پیش چشم لرزشی دل را [می پوید. خاطرات را بسوزانم یا آنچه خاطره را احیا می کند ؟ هر دو ؟ که چاره جز خودسوزی نمی یابم تحققش را . خنده های شیرین ،چشمان زلال ،نگاه های معصوم [یا دل کوچک کدامین خاطره...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 فروردینماه سال 1384 14:44
خود فریبی رو به دوربین کن ، لبخند بزن و بگو که "خوشبختم". اگر هم آخرش "میم" دارد،ایرادی نیست. تو که عادت داری ، گو که آخرش "سیب" دارد !
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 30 اسفندماه سال 1383 01:40
فریاد آه... اگر حنجره ام را یارای غریو دل می بود ! عمری است فریاد را اندر دل سیاه چاله ام پنا هانده ام . دیده اید سیاه چاله ای لبریز شود آیا ؟ برآوردنش، نابودی را از پی آرد، انبان کردنش، غریو آتی را بلند تر . آه... اگر حنجره را یارای غریو دل می بود !
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 29 اسفندماه سال 1383 16:19
شک ! بر فراز تپه ای ایستاده ام، تپه ای میان قلل مرتفع آن سو تر از دیواره ها را نتوان دید، مه غلیظ تنفس را گران کرده نظاره را نیز هم . این هدیه ی ظاهرش زیبا را اندر دل چه پنهان است ؟ درونی همچو برون ؟ پنهانی همچون نهان ؟ نردبان ترقی است ، یا... ریسمانی به ظاهر مستحکم برای فرستادن به قعری تاریک و دور ؟؟؟
-
جنگ اول...
جمعه 28 اسفندماه سال 1383 22:13
به نام خدا دشمنان و دوستان عزیز ! دروود این صفحه را من می نویسم . من گرگی بارانی شده. نه بدان جهت که احساس کرده باشم کسی شده ام و باید بنویسم ، رهایی بخشم ، روشن نگری کنم و.... نه . توانش نیست ،گر هم بود ، قصدش نیست . من بسان سالیان اخیر که عادت کرده ام درد دلهای شخصی ام ، دغدغه هایم ، غرولند ها و بهانه جویی هایم را...