شک !
بر فراز تپه ای ایستاده ام،
تپه ای میان قلل مرتفع
آن سو تر از دیواره ها را نتوان دید،
مه غلیظ تنفس را گران کرده
نظاره را نیز هم .
این هدیه ی ظاهرش زیبا را اندر دل چه پنهان است ؟
درونی همچو برون ؟
پنهانی همچون نهان ؟
نردبان ترقی است ،
یا...
ریسمانی به ظاهر مستحکم برای فرستادن به قعری تاریک و دور ؟؟؟
سلام گرگ جان
ميدونی هيچ وقت نميشه از ظاهر به باطن پی برد.بايد انتحانش کنی. عيدت مبارک
سلام
سال نو مبارک
وبلاگ خوبی داری
به ما سر بزن
بای
سلام
کم نظیر بود ...
امیدوارم تو راهی که قدم برداشتی پایدار و برقرار باشی ...
آری نوروز سمبل تغییر است ...
نوروز موعد تغییر رنگهای طبیعت نیزهست ...
کاش رنگهای طبیعت وجود ما نیز به سبزی گراید ...
عید باستانی مبارک !
رنگ ها را ما معنی کرده ایم علی جان !
{چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید.}سهراب
پاینده باشی !
همون ریسمونی برای فرستادن به قعر !
محتمل تره !
آقا گرگه
درون هیچگاه همچو برون نمیباشد
تا آخر عمر هم معلوم نمیشه ... خیالت راحت باشه