تولدی دوباره
...و قبل از آمدنش هیچ چیز مرا نبود.
من بودم و بی کسی و تنهایی.
کودکی که از بیکاری و پریشانی به جز بیمار شدن کاری نداشت.
اگر هم مریض نبود با سوزاندن خود تفریح می کرد،
تا ...
او آمد.
کودکم شد ، گو اینکه کودکی بیش نبودم
شد برایم یک همبازی
دوست
همزبان
همراز و همراه.
یک برادر ، یک خواهر.
امید شد... امید زندگی
بزرگ شدم و بزرگش کردم.
مهمتر از بودنم بود ، بودنش
همیشه...همیشه...همیشه...
خوش آمدی عزیزم !
تولدت مبارک !
شرح حال ... بود !
در مورد تولد یکی بود یا.....؟