از سری آرزوها (1)
ای کاش هیچگاه زاده نمی شدم
گر بر آن بود روزی از عمر،
تو را آن چنان آزرده ببینم.
آن چنان که غلتان ببینم دانه های مروارید را بر ساحل رویت.
دُرهایی که من ماسه شان بودم
و یا شاید قطره ی بارانی که در صدف چشمانت چکیدم
و یا در برکه ی آرام قلبت.
ای کاش...
ای کاش...
ای کاش تولدم به دستم بود،
سلام رفیق
چطوری؟
به ما سر بزتی خوشحال میشیم.
۱- اون «ای» اول نوشتارت زیادی میزنه یا شاید هم اینطوری بهتر تره «کاش/هیچگاه زاده نمیشدم/گر بر آن بود روزی از عمر/تو را آنچنان آزرده ببینم/»
۲- اون خط پنجم رو حال کردم استاز!
۳- رفتی خط پنجمت رو یافتی خودتم خرکیف شدی نه!؟
۴- حالا تو همون خط با اون «ماسه هایشان» گند زدی...نمیشینه سر جاش.
۵- بد نیست این شعر ولی عزیزم ریدی! حالا که زاده شدی! اما آرزوی ارزشمندی...بسیار..../
خوش باشی
ما را به آسیابخانه نیاورده اند
که سنگ چرخان را نگاه کنیم.
سنگ چرخان را نشانمان میدهند
تا از در دیگر
سپید و شکسته
بیرونمان کنند
سلام
ای گرگ بارون دیده . امیدوارم حالت خوب باشه
وبلاگتم خیلی باحاله خوشم اومد جیزای قشنگ قشنگ نوشتی (شوخی)
به امید دیدار
سلام. ای کاش...ای کاش...داداش وبلاگت خیلی خشکه/سعی کن ۴ تا عکس و ۴ تا آهنگ جواتی بهش اضافه کنی / جدیدترین فیلمهای روز هم بذار تا ما بتونیم دانلود کنیم / یه قسمت هم برای رزرو بلیط اتوبوس درست کن تا ما مجبور نشیم تلفنی رزرو کنیم///اینطوری بهتر میشه............پاینده باشی
ای کاش می توانستیم به سوی روحی که دوستش داریم خم شویم و مثل آیینه ای ببینیم چه تصویری در آن بر جا گذاشته ایم...
بودن یا نبودن؟
در مورد سطر پنجم حق با سرشک بود.
فکر کنم بهتر شده باشد.
اما در مورد شروع هنوز شک دارم.
متشکرم.