یک شب مهتابی
( برای همتا* عزیز )
شب
من بودم و دوست،
سنگ و آتش،
آب و مهتاب .
من مست بودم، مست...
مستِ بوی کوه،
نجوایِ غلتانِ رود
و
شرر هیمه هایِ ریا .
مستِ روشنای شب،
سرمایِ آب
و
گرمایِ رفیق.
من سرا پا روح بودم.
اما نه...
ما بود... ما...
ما روحی بودیم، سرا پا.
روحِ آزاد
روحِ پاکان
روحِ کیهان
روحِ خدا...
من و دوست،
آب و آتش،
سنگ و مهتاب
و
خدا...
* این (همتا) همان سرشک ... خودمونه که به درخواست خودش برای جلو گیری از پیامدهای ناگوار برای سرشک بزرگ (همتا) نامیدیمش.
او شمال و جنوب، شرق و غرب من بود،
خستگیِ هفتهی کاری و استراحت جمعهی من،
نیمروز و نیمه شب، گفتگوی من، آواز من بود؛
میاندیشیدم که عشق
تا ابد پایسته است؛ خطا کردم.
آقا شایان عزیز !
چرا ننوشتی شعر رو از کجا تک زدی ؟
این شعر نوشته ی « آدن» و ترجمه ی همتا ( سرشک ) است.
پاینده باشی !
...
buye mashkuki miyad,buye mahdudiyat:d
گرگ عزیز شعرات خوشکل و تاثیر گذاره.... نمی دونم دیگه چی بگم... احساس غم توش موج می زنه.
salaam
kesaafat chera sedaat dar nemiad ke blog daari
ey joonom!
bebinam ini ke neveshti shere
dar zemn movaazebe hodoode shareiye dast ham baash faghat ta mosht
baba hamtayan
این همه هنر قبلا کجا بود ؟
وقعا حرف ندارید
شعرهایت به زندگی امیدوارم میکنه . بیشتر بنویس .