آری باید زیست !
در آن هنگام که پس از زدودنِ خون، چسبناکی عسلی را که خورانده ای بر انگشتانت احساس می کنی،
و یا دشنه ی تا دسته فرو رفته را، با مشقّت از گُرده ی خود بیرون می کِشی و خط خود را بر دسته ی
آن محکوک می بینی.
آن زمان که دودِ تاری شده ای، ناظر بر شراره های آتشی که هیزمش تو هستی پس از آن روزگار که نوردبانی بودی، و ...
و اما باز تاب نمی آوری دیدن نابینا و چاه را،
خسته از خود و پوست سختت، با تأسف، حقیقتی را تأکید می کنی :
" هنوز هستم و محکومم به بودن ! "
هاااا !
ای که گفتی یعنی چه ؟؟؟
انشا الله با من که نبودی !؟
ح ح ح ح اا ااا ااا ج ج ج ج ج یییییییی.......
بچه
ها...
بچه ها...آب میخوان...
تا این آتیش رو شعله ورتر کن......
خ.ب
مومن چقدر آب برسونم ؟
آخه بقیه هم آدمن !
می خوای اگه آب کمه مهمات برسونم که حسابی آتیشبازی به پا کنه ؟
مومن خودتی!
مرتیکه بی مهمات و آب!!!!
با این همه، خوش باشی!
مؤمن به شُربی دیگه !
البته گاهی هم خودت رو واسه عمو و خاله لووووس می کنی !!!
پاینده باشی !
از زندگی خسته ام خسته
از زندگی بدم میاد
نجاتم بده گرگ
من فقط می تونم مسکن یا شاید ملیّن باشم.
فکر درمون درست و حسابی باش رفیق !
پاینده باشی !
khili bi marefati yade doostan ro ie vaght nagiri bi marefat