نقدی بر نقل

و اما... چهارشنبه در مجله همشهری جوان (شماره 180 مورخ 2 شهریور 1387در قسمت "روزها") ، مطلبی خواندم که به مناسبت یادمرگ مهدی اخوان ثالث، بخشی از مصاحبه وی با ناصر حریری چاپ شده بود. نگارنده مدعی است که یکی از آخرین مصاحبه های م.امید پیش از مرگ اوست. من به شخصه کل مصاحبه را نخوانده ام ولی خیلی موافق نقل بخشی از یک گفتگو نیستم. چرا که دیده ام با حذف و یا جابجایی عمدی یا سهوی قسمتهایی از یک صحبت پیوسته، چگونه معانی و مقاصد گوینده مخدوش و دگرگون می شود. هرچند که قصد این نوشتار وارد دانستن چنین مواردی به نگارنده مطلب جناب آقای احسان رضایی نیست، باری شش سؤال و جواب از این مصاحبه آورده شده بود که من باب خالی نبودن عریضه- و نه برای قضاوت و تعمیم آن به دیدگاه و فکر اخوان- ای... بعضاً بدک نبود.

نظرات اهل قلم -خاصه شعرا- را به دلیل بهره مندی از احساسات رقیق و بسیار متأثر از وضعیت جامعه، مردم میهن و دنیا و ... نمی توان به راحتی نقل کرد، چه خاصه گزیدن آنها. به نظرم نقل قسمتی از یک گفت و شنود بدون ترسیم فضای فکری و احساسی گوینده، خلط در گفتار -مردم عادی حتی و خواص خوب طبیعتاً بیشتر- است.

برای مثال در پاسخ سؤال سوم که می پرسند: "یعنی با شعرهای عاشقانه شروع شد؟"، می خوانیم: "بله دیگر. معمولاً از همین جور حماقت ها شروع می شود و بعد هم ادامه پیدا می کند تا آدم به حماقت کامل برسد...".

حال قیاس کنید آن را با پرسش و پاسخی دیگر که البته در مؤخره دفتر شعر "از این اوستا"، (چاپ اول مشترک انتشارات زمستان و مروارید، سال 1382، صفحه 136) نیز آورده شده. خانم پوران صارمی می پرسند: " در آغاز بگویید به نظر شما شعر چیست؟" و اما پاسخ: " گاهی اندیشیده ام که من این رأی را می پسندم که بگویم: شعر محصول بیتابیِ آدم است در لحظاتی که شعور نبوت بر او پرتو انداخته. ...".

تصدیق می فرمایید که پس از آنکه نظر شاعر در خصوص شعر خوانده می شود -کل مطلب را یقیناً، نه آنچه برای نمونه آورده شد- آن "حماقت" برای مخاطب عام هم معنای دیگری، نسبت به معانی متداول روزمره و مستعمل کوچه و بازار می یابد. این نه آن حماقتی است که جاهلی از روی نادانی و جهلش بدان دچار است، این آن "حماقتی" است که به توصیف خود شاعر عامل -یا معلول، به دقت در نیافتم- بیتابی و شعوری خاص است. شعوری که شاعر بین آن با "شعور نبوت" که باز هم به نظرم با آن نبوتی که در کتب دینی خوانده ایم متفاوت است، مشترکاتی قائل است. بگذریم از نظرات خود ایشان در مورد عشق و تأثرش بر شعر که در جاهای مختلف آورده اند.

به هر حال همان گونه که گفتم اگر این نمونه نقل قولها صرفاً به جهت یادآوری خاطره و یاد اساتید عزیزی چون مهدی اخوان ثالث باشد ایراد کمتری متوجهش است و کماکان معتقدم نمی توان و نباید منبع و مأخذ شناخت ایدئولوژی و مکتب فکری آنان قرار گیرد.    

از صبح، "سعادت؟ آه..." را زیر لب زمزمه می کردم

چند شب پیش چنان که رسم این چند ساله بوده و هست، نشسته در آسمان (خانه ی ستاره و ماه) نم نمک باده نوشیدیم. کمی که شنوایی کم شد، هوس شعری عارض شده بود وانفسا. چندتایی از بر خواندیم و وقتی دیگر هوش و حواس آلوده یاری نکرد دست به دامان دفتر اشعار شدیم. همانها را خواند که بارها در همین احوال خوانده بودیم.  یادم نیست چندمینش "سر کوه بلند" بود، اما خوب یادم هست که چه گریستیم. وقت وداع گفتم : "مدتها بود با هم نگریسته بودیم، خوب بود."

فردای آن شب به ناگاه خاطرم آمد که یاد مرگ اخوان روز گذشته بوده. غصه ام نشد که یک روز دیر به یاد آوردم، چرا که هم نوشیدیم و خواندیم، هم گریستیم با شعرش...