با عرض پوزش برای تاخیر به دلیل مشکلات فنی

تولدی دوباره

 

 

...و قبل از آمدنش هیچ چیز مرا نبود.

من بودم و بی کسی و تنهایی.

کودکی که از بیکاری و پریشانی به جز بیمار شدن کاری نداشت.

اگر هم مریض نبود با سوزاندن خود تفریح می کرد،

تا ...

او آمد.

کودکم شد ، گو اینکه  کودکی بیش نبودم

شد برایم یک همبازی

                          دوست

                                  همزبان

                                            همراز و همراه.

یک برادر ، یک خواهر.

امید شد... امید زندگی

بزرگ شدم و بزرگش کردم.

مهمتر از بودنم بود ، بودنش

همیشه...همیشه...همیشه...

خوش آمدی عزیزم !

تولدت مبارک !

 

تخیل

 

 

صعود به ارتفاعات کوهی که وجود ندارد.

 

نشستن بر صخره های کوهی که وجود ندارد.

 

نگریستن به دشت آن کوهی که وجود ندارد.

 

هیاهوی مردم دشت مجاور کوهی که وجود ندارد.

 

رقصش موهایم در باد وزنده به کوهی که وجود ندارد.

 

لغزش باران بر گونه هایم بر لبه ی پرتگاه کوهی که وجود ندارد.

 

پرواز بین قله و قعر کوهی که وجود ندارد.

 

به امید دیدار در دنیایی که وجود ندارد.

گذری بر روشن فکری ظاهری

 

 

 

کلاه منگوله دار بر سر می گذارم، قهوه ام را تلخ می نوشم،

 سیگار می کشم، به ظاهرم نمی رسم، دنیا به بیضتینم است .

من برایم فرقی ندارد دوستی با دختر یا پسر. البته ترجیحآ از جنس مخالف باشد(معمولآ این مطلب را پیش کسی نمی گویم)، با آنها راحتترم .

ازدواج ؟...صحبتش را هم نکن، به نظرم محدود کردن خودم و دیگری است. از سکس بیزارم. هر چیزی که حتی رنگی از رمانتیسم در خود حل کرده باشد را به سطل زباله حواله می کنم.

من کتاب هایی از x,y,z   را می خوانم و از x’,y’,z’  هرگز نمی خوانم .

 آهنگ ها و ترانه های گروه ها یا افراد a,b,c  را گوش می دهم و لا غیر. شعر؟ ...هرچه جدید تر، بهتر.

آقا اصلآ هرچیزی که نظم دارد، تقارن دارد، موزون است و از این قبیل، مردود است،محکوم است، منحوس است،مفعول است و...

 

-افکار اساسیت را چگونه مطرح می کنی؟ آنها چگونه تغییر کرده اند؟ سوالات بنیادی را به چه نحوی پاسخ داده ای؟

-قرار نشد از مسایل خصوصی بپرسی ها...

-نظرت در مورد فلان خواننده چیه؟

-مزخرفه.

-اما تو که دو سال پیش خیلی به اون علاقه داشتی؟ حتی به عنوان هدیه یک کاستش رو به من دادی!!!

-ببین واسه تفنن وقتی با شما بودم گوش می دادم.فلانی هیچ وقت خواننده ی محبوب من نبوده.

.....

 

آری، من روشن فکر شده ام!!!


چشمانت را پاک بشوی!

 

 

  

آینه را از زنگار دروغ پاک بکن، با هاه، با آب،با تف، با...هرکه یا هرچه تابِ رد کردن تیرِ حقیقت دارد.

عینک خوشبینی را بر دار به یک خر و یا بُز بده یا یکی دیگر، چه می دانم که، هرکه می پذیردش.

بعد برو چشمان را پاک بشوی.

بردار و بیار آن تل حماقت را و جلوی نور بگذار. ببین!...

نترس ببین!....نه نشد....پشت نکن!...خوب نگاه کن!...

می شناسیش؟...  نه...؟؟؟

ای ابله....

 

 

 

 


برو که ...

 

 

 

شاید یک روزی بیاید کز درون گویم تو را ...

تا بدان روز بدان این را و بس ، من نفهمیدم چرا می زاید انسان مثل خود را !

آن که "امید" گوید : "اهریمنی تر زانکه در بند دماوند است"

 و من : " ناپاکِ هرچه گویی گو کم گفته ای ."

 این لاش بد بو که می پندارد خود را مثال سوسن و یاس!

 که گفته این بحراللجن- برالعفن سرور مخلوقات است!؟ مگر ارج خلایق را به تولید کثافات است؟

 به یک جمله توان اورا برآشفت،گویی کس صبری ندیده خالقی در ذات او گنجانده باشد .

با دگر حس می کند پیل، است همچو او گبر و عقاب، است شبه او براوج !!!

هر که گوید ناراست ، تا جمله ای گویمش که همه میخان هفت اقلیم را روزی هفتاد بار بر ماتحت خود کوبد و یا شاید فرو کوبد.

شاید یک روزی بیاید کز درونی گویمت که نشناختی تو !

که همه عمر منکرش بودی، تازه شاید.به این شرط که آشنایت بوده.

می زاییم نسل بعد از خود را ، تا بزایند نسل بعد از خویش را !

برو که دام بر ره خود کِشتی! برو که یوغ و کلاه به سر و گردن خویش هشتی !

 

برو...!

 

برو که گُه کاشتی....